تلفیق روایتدرمانی و روانشناسی مثبتنگر برای بازماندگان آزار جنسی
مترجم : محبوبه حسينزاده
۵ اسفند ۱۳۹۹آزار جنسی با توجه به درک و تصور افراد از آزاری که تجربه کردهاند، میتواند تاثیر متفاوتی در هر فرد داشته باشد. تجربه این تروما میتواند بر باورهای هر شخص درباره خودش، تجربیات زندگی، و روابطش تاثیر بگذارد و اغلب روایتهایی تولید میشود که آزار در آن غالب است و مملو از تعمیم درماندگی یا حس فاعلیت ازدسترفته است. استفاده از روایتدرمانی در کمک به بهبود آزار جنسی فقط از بازماندگان حمایت نمیکند تا روایاتی را حولوحوش تجربه آزار مطرح کنند، بلکه به ایجاد ارزشهای شخصی جدید و روایتهایی کمک میکند که استقامت، شایستگی، و سرسختی و تابآوری در آنها مقدم است. در مجموع، ترکیب روانشناسی مثبتنگر با روایتدرمانی میتواند باعث ایجاد منابع و نقاط قوتی برای غلبه فرد بر دشواریها و مصایب، و ارتقای گفتمان امیدواری و بهبودی شود.
آزار و اذیت جنسی
تاثیر آزار و اذیت جنسی بر هر فرد به عوامل بسیاری بستگی دارد، از جمله درک آزاردیده از موضوع آزار و اتفاقات مختص مربوط به هر تجربه. تجربههای تروما میتواند باورهای فرد درباره خودش، تجربیات زندگیاش، و حتی روابطش را به چالش بکشد. روایتهایی که درباره اتفاقات مهم زندگی شکل میگیرند، میتواند شامل توضیحاتی درباره علل بروز حادثه و ارزیابی تغییرات و خسارات و صدمات شود. درک فرد از تجربۀ آزار جنسی، و مفاهیم منتسب به این تجربه، ممکن است در طول زمان و یا در نتیجه دیگر اتفاقات زندگی و تجربۀ روابط تغییر کند. اغلب باید برای بهبود فرد یا رفع تروما، مفاهیم و یا موضوعات مربوط به تجربیات خاص تروماآور شرح داده شود تا هم بیان چنین روایتهایی تسهیل شود و هم اهمیت و ارزش واقعی این مفاهیم برای فرد کاملا مشخص شود.
روایتهای بازماندگان از آزار
در حالیکه تجربیات آزار جنسی ممکن است نادیده گرفته شوند، تقلیل داده شوند، و یا حتی انکار شوند، فمینیستها چنین واکنشها و پاسخهایی را به چالش کشیدهاند و در عوض تاکید دارند که صدای بازماندگان باید شنیده و تصدیق شود. هرچند گسترش روایتگری بازماندگان آزار جنسی میتواند مردم را تشویق کند تا آنها هم درباره تجربیاتشان از آزار جنسی صحبت کنند، اما در عین حال این روایتگری میتواند منجر به سرزنش بازمانده و به صورت بالقوه باعث ننگ و خفت افرادی شود که چنین تجریباتی را از سر گذراندهاند. از همین رو در بیست سال گذشته کمکم روایتهای «بازمانده» جایگزین روایتهای «قربانی» شد. جایگزین کردن روایت «قربانیشدگی» با روایت «بازمانده»از خشونت باعث تمرکز بر استقامت، شجاعت، و سرسختی و تابآوری کسانی میشود که بر این دشواری و مصیبت غلبه کردهاند. علاوه بر این، روایتهای بازمانده از خشونت، فردی را به تصویر میکشد که بر دشواری و مصیبت غلبه کرده و در این روند دگرگون شده است. این روایتگری به بازماندگان احساس قدرتی را میدهد که ممکن است در روایتهای قربانیان غایب باشد و به کسانی که آزار جنسی را تجربه کردهاند، امید به شفا و بهبودی میدهد.
با این حال، روایتها، چه روایتهای قربانی باشد یا بازمانده، همچنان ممکن است هویت فرد را به تجربیات آزاردیدگیاش گره بزند، که ممکن است فرد چنین چیزی را نپذیرد و یا آن را شیوههای مختلفی برای لکهدارکردن هویتش ببیند. علاوه بر این، روایتگری هم از یک رویکرد د برساختگرایی اجتماعی حمایت میکند که هر دوی این روایتها، هم روایت قربانی و هم روایت بازمانده از خشونت را به چالش میکشد. در ادامه روایتدرمانی را به عنوان ابزاری برای تشویق به آفرینش روایتها و داستانهایی که ترجیحش بر استقامت و تابآوری در بهبود آزار جنسی است، معرفی میکنم.
روایتدرمانی
آیا همه ما داستانها و روایتهایی درباره زندگی نمینویسیم؟ داستانهایی از تجربیاتمان با دیگر افراد، مکانها، صداها و بوها؟ در حالیکه هرکدام از ما در دنیای خودمان زندگی میکنیم، آیا گاهی فراموش نمیکنیم که واقعیتهای دیگری هم وجود دارند؟ ما به جهان معنا میدهیم، و این معنا تبدیل به واقعیت میشود. پس آیا واقعیات چندگانهای وجود دارند؟ واقعیت چه کسی واقعیت واقعی است؟ چقدر از واقعیت ما توسط جامعه، خانواده و روابطمان شکل گرفته است؟
تصور کنید دو نفر روی نیمکتی نشستهاند و به دریاچه روبرویشان نگاه میکنند. بگذارید اینطوری بگوییم که هر کدام از آنها میآید و نیم ساعت روی این نیمکت مینشیند. هر دوی آنها به تصویر واحدی نگاه میکنند ولی چیز بسیار متفاوتی را تجربه میکنند. آنها تجربههایشان را به شیوه متفاوتی روایت میکنند. در اینجا دو قطعه میخوانیم که در ذهن هر کدام چه میگذرد:
نشستن اینجا حوصلهسربر بود. صدای جیرجیرکها هم روی اعصابم است. دریاچه هم مصنوعی بود، یک فضای پرشده از آب که دریاچه واقعی نمیشود. نمیفهمم چرا مردم باید از همه چیز کپی بسازند. چرا مردم به همان چیزی که دارند راضی نیستند؟ بهتر بود روی کاناپه راحت خانهام نشسته بودم و کتاب میخواندم. امروز واقعا آفتابی است، حتی این نسیم هم کمکی نمیکند. آفتاب هم دارد پوستم را میسوزاند. باید قبل از بیرون آمدن از خانه کرم ضدآفتابم را برمیداشتم. این روزها عادتم شده که همه چیز را فراموش کنم. چرا هیچ چیزی یادم نمیماند؟ خدایا، چطور قرار است همه آن کارهای شغلیام را تمام کنم؟ نمیتوانم منتظر بازنشستگی بمانم.
این تجربه دوم است:
گاهی اوقات نیمساعت هم کمکم میکند تا سرحال شوم. گاهی اوقات درگیر جنون و دیوانهبازیهای این دنیا میشوم، ولی خوب است که بتوانم استراحتی بکنم. عاشق این نسیم خنک هستم، باعث میشود احساس کنم بخشی از چیزی هستم، انگار از این باد که از آن سوی دنیا میآید، کمی هم به من میرسد. این روزها به راحتی فراموش میکنیم قدرددان زندگی باشیم. سعی میکنم خودم را عادت بدهم که به خودم یادآوری کنم قدردان باشم و زیبایی این دنیا را تشخیص بدهم، اینکه چطور همه چیز با هم در ارتباط است و هر تکهای از زندگی باشکوه و بزرگ است. حتی برایم جالب و عجیب است که ما چطور این دنیا را میبینیم. منظورم این است که چطور از مکانیسمهای شگفتانگیزی که ما را قادر به دیدن نور و روشنایی میکنند و در ذهنمان نور را به تصاویر تبدیل میکنند شوکه نمیشویم؟ هر روز به این خاطر خدا را شکر میکنم.
آیا تصویری که هر دو فرد دارند به آن نگاه میکنند، یکی نیست؟ پس چرا روایتشان را به شیوه بسیار متفاوتی بازگو میکنند؟
روایتدرمانی بحث میکند که ما با معنادادن به تجربیاتمان به دنیاهایمان را میسازیم، بنابراین برای هر اتفاق، تجربه، و یا خاطره واحدی توضیح و تفسیرهای چندگانه متفاوتی وجود دارد. رویکرد روایتدرمانی جهانبینیای را اقتباس میکند که در آن فرد زندگی چندروایتی دارد. این الگوی رواندرمانی برساختگرایی اجتماعی است که بحث میکند که ما دانش و آگاهی مستقیمی درباره دنیا نداریم و زندگی را فقط از طریق تجربه میشناسیم. وایت و اپستون(۱۹۹۰) میگویند که «افراد به تجربیاتشان ارزش و معنا میدهند از طریق روایتگری این تجربیات، و در ارائه این روایتها جنبههای گزینششدهای از تجربیات زندگیشان را بیان میکنند. بعد از آن است که این روایتها پدیدآورنده و شکلدهنده زندگیها و روابط میشوند.»
رواندرمانگرهایی که از روایتدرمانی استفاده میکنند به فرد اجازه میدهند تا داستانهایش را که مشکلاتش در آن غالب است، واسازی کند. روایت مالامال از مشکل تمرکزش بر خود مشکل است و به فرد اجازه نمیدهد تا هیچ روایت جایگزینی را بگوید. در طول رواندرمانی، رواندرمانگر بر وقایعی از زندگی تاکید میکند که قبلا گفته نشدهاند و از این طریق فضایی برای بازآفرینی روایت ایجاد میکند. مونک ات ال بازآفرینی روایت را به عنوان «ایجاد یک روایت جایگزین در روند رواندرمانی» تعریف میکند.
برای ایجاد روایات جایگزین، روایتهای مالامال از مشکل باید تغییر کنند. توصیفاتی که مشکل در آنها غلبه دارد، روایاتی هستند که بر جنبههای منفی توصیفات زندگی بازماندگان تمرکز دارند. چنین روایتی را میتوان بازنویسی کرد، و یک روایت جایگزین را از طریق برونریزی و یافتن نتایج منحصربفرد بازآفرینی کرد. وایت و اپسون این روند را چنین توضیح میدهند:
شناسایی نتایج منحصربفرد میتواند با برونریزی توصیف یا داستان مالامال از مشکل زندگی فرد و روابطش تسهیل شود. برونریزی روایتی مالامال از مشکل میتواند آغازگر ترغیب فرد به برونریزی خود مشکل، و و سپس طرح و بررسی تاثیر آن مشکل در زندگی و روابط فرد باشد. این روند میتواند با این پرسش شروع شود که آن مشکل چه تاثیری بر زندگی فرد و روابطش داشته است. با فاصلهگیری از توصیف مالامال از مشکل از زندگی، و از این خوانش همیشگی از روایت غالب، افراد قادر خواهند بود تا نتایج منحصربفردی را شناسایی کنند.
افراد در روند روایتدرمانی مشکلات را به عنوان موجودی بیرون از خودشان در نظر میگیرند و از این طریق توانمند میشوند. در روند رواندرمانی، هم رواندرمانگر و هم خود افراد مشارکت دارند و مسئول ساخت واقعیت هستند. برونی کردن باعث فاصله گرفتن فرد از مشکلات میشود و فضایی برایش ایجاد میکند تا بر تاثیر این مشکلات فکر کند. از طریق این روند، افراد ترغیب میشوند تا به نتایج منحصربفردی برسند، و روایتهای گفتهنشده زندگیشان را مطرح کنند. در این فضای جدیدی که از طریق شناسایی و تصدیق این نتایج منحصر بفرد به وجود آمده است، افراد قدرت بیشتری دارند تا راهحلهای جایگزین را ذکر کنند و دوباره احساس خودفاعلی کنند. روند بازنویسی و بازآفرینی روایت، مُراجعان را قادر میسازد تا نقاط قوت پنهانشان را کشف کنند و از مهارتهایشان برای آفرینش داستانی استفاده کنند که بیشتر با خودشان مطابقت دارد.
رواندرمانگر در روایتدرمانی از فرد سوالاتی درباره تاثیر آن مشکل میپرسد و از این طریق تاثیر مشکل را بر زندگی فرد و روابطش ترسیم میکند. اینها سوالاتی هستند که به مُراجعان کمک میکنند تا درباره جنبههای روانی، جسمی و رفتاری تاثیر مشکل بر زندگیشان بحث و گفتوگو کنند. به این مرحله «ترسیم تاثیر مشکل بر فرد» نامیده میشود. این مرحله شامل سوالاتی درباره تلاشهای فرد برای سازگاری با مشکل، تقویت تشخیص نقاط قوت، و پرورش روایت جایگزین است. در این روند، نتایج منحصربفردی شناسایی میشوند که ارزشها و معناهای جدیدی به دنبال داشته باشند.
استفاده از روایتدرمانی در بهبود آزار جنسی
از منظر روایتدرمانی، آگاهی چیزی است که از لحاظ اجتماعی ساخته میشود، با افرادی که روایت شخصی درباره خودشان و روابط متقابلشان با دیگران میآفرینند—افراد در حالی تجربیاتشان را توصیف و درک میکنند که خودشان تحت تاثیر گفتمان غالب جامعه قرار دارند. ممکن است روایتها درباره سکشوالیتی و تجربیات جنسی نسبت به تاثیرات اجتماعی حساسیت بخصوصی داشته باشد، از آنجا که شرایط و بستر اجتماعی و تغییر در هنجارها ممکن است بر ارزش و معنای منسوب به چنین مفاهیم و تجربیاتی تاثیرگذار باشد.
علاوه بر این، واقعیت به عنوان چیزی عینی و یا دائمی و پایدار دیده نمیشود، بلکه به عنوان برساختی حاصل از تعامل و تبادل بین بانیان آن است. روایتدرمانی احتمال چنین واقعیتهایی را گسترش میدهد، و ایجاد معانی و برساختهای جدید در رابطه را تجربیات آزارگرانه را ممکن میسازد.
روایتهای غالب آزار
تجربه آزار، بخصوص اگر فرد خودش را هم در تجربه آزار مسئول بداند، با تبدیل شدن به روایت غالب فرد بازمانده از آزار به قربانیسازی او ادامه میدهد. روایتهایی که ممکن است در جریان رواندرمانی مطرح شوند، میتواند شامل سکوت(شکلی از انکار یا سازگاری)؛ رنج مداوم؛ تبدیل بازماندگی؛ یا تعالی فردی شود. یکی از مشخصه کسانی که آزار جنسی را تجربه میکنند این است که افراد ممکن است برای این مشکل (و یا تعدیل روایت غالب) احساس بیقدرتی کنند، بخصوص که علائم و تاثیرات آزار همچنان ادامه دارد تا حس کنترل فرد را از او بگیرد. افرادی که خودشان را به عنوان «قربانی» یا به عنوان کسانی میشناسند که در تجربه این آزار مسئول بودند، در خط تولید روایتهایی هستند که آزار در آنها غالب است.
علاوه بر این، روایتهایی که آزار در آنها غالب است میتوانند شامل روایتهای ضعیف و نامناسبی باشند که شخص قادر به تشخیص این تجربیات یا رخدادهایی که نشاندهنده استعدادها، کمالات، و ارزشهای مثبت باشد یا شایستگی افراد را نشان دهد. روایتهای ناتوانساز همچنین در مواقعی رخ میدهد که تجربه آزار جنسی فرد توسط دیگران انکار میشود، و یا خود فرد آزاردیده سرزنش میشود، و یا این تجربهاش را آزار در نظر نمیگیرند. اگر یکی از این باورها پذیرفته شود، ممکن است فرد در اعتماد و پذیرش تجربه آزاردیدگی خودش هم دچار مشکل شود، بنابراین احتمالا داستان غالب درباره اینکه خودش هم مسئول این تجربه آزار بوده است، به قوت خود باقی میماند.
روایتهایی که از نقاط قوت و تجربیات مثبت چشمپوشی میکنند، در عوض بر جنبههای منفی زندگی فرد تمرکز میکنند و روایتهایی هستند که در آنها مشکل غالب است. این روایتها اغلب میتوانند در رواندرمانی به سطح بیایند، وسرآغازی باشند تا رواندرمانگر بتواند درباره این مشکلات با آزاردیده صحبت کند.
ایجاد روایتهای جایگزین
روایتدرمانی هم روانکاو و هم مُراجع را بانی و مسئول ساخت واقعیت میداند. با این حال، در رویکرد روایتدرمانی بر مُراجع یا بازمانده به عنوان خبره و کارشناس در تجربه خودش تاکید میشود، بر نقاط قوت، منابع، و درک فرد نسبت به خودش تاکید میشود. رواندرمانگر هیچ موضعی نمیگیرد(موضع فردی که چیزی نمیداند)، نه به قصد حل مشکلات مُراجع یا اصلاح قربانی از تجربه آزار، بلکه بیشتر برای حمایت از او تا ارزشها و روایتهایش را تعدیل و کشف کند. اتخاذ موضع ناآگاهی از سوی رواندرمانگر، احساس شایستگی و توانمندی مُراجع را تقویت میکند و باعث بهبود فضایی میشود که در آن مُراجع در تجربیات آزارگرانه به عنوان خبره و کارشناس در نظر گرفته میشود.
در روند روایتدرمانی، مُراجع و روانکاو گفتمانهای غالب درباره تجربه آزار را مطرح میکنند و کشف میکنند کدام جنبه از کدام موضوع از این مشکل حمایت میکند و یا چه کسانی از این مشکل سود میبرند. ترسیم مشکل نهتنها روایتهای غالب درباره آزار را فاش میکند، بلکه با این شیوه، فضا برای ایجاد روایتهای جدید فراهم میشود. علاوه بر این، روانکاو و مُراجع میتوانند تاثیر منفی آزار را از طریق سوالجوابهای موثر مرتبط ترسیم کنند، و این را جا بیندازند که فرد آزاردیده مشکل نیست، بلکه این فرد با این مشکل در رابطه است. علاوه بر این، روانکاو و مُراجع میتوانند ترسیم کنند چندبار مُراجع و یا دیگران نپذیرفتهاند که تسلیم تاثیر آزار نشدهاند، از جمله نپذیرفتهاند که این ماجرا را مثل یک راز سرپوشیده نگه دارند و یا خودشان را برای آزاری که اتفاق افتاده است مقصر بدانند و سرزنش کنند.
با همکاری روانکاو و مُراجع، سوالات پاسخ داده میشوند تا میزان آگاهی فرد نسبت به درک منابع و نقاط قوتش افزایش یابد. مکالمهای که بین این دو شکل میگیرد میتواند فرصتهایی را برای بحث و تعیین زمانهایی که مُراجع در کنترل آثار آزار موفق بوده است، به وجود بیاورد، و روانکاو هم نقاط قوت و منابع مراجع را در این زمینه گسترش دهد. با این شیوه، روایتهای ترجیحی، و شیوه زندگی ترجیحی میتواند از طریق سازماندهی و بررسی تجربیات و موفقیات مُراجع تسهیل شود. روایتدرمانی میتواند در شناسایی توان فردی برای شناسایی و آفرینش روایتهای جدید به بازمانده آزار جنسی کمک کند. علاوه بر این، با استفاده از تکنیکهای روایتگری، روانکاو و مُراجع میتواند روایتهای بیهوده و دردسرساز را تعدیل کنند.
بدون اینکه نیاز باشد به صورت مستقیم وارد چالش با روایت غالب شد، رویکرد روایتدرمانی افراد را راهنمایی میکند تا بر نشانههای روایتهای جایگزینی تمرکز کنند که در حال حاضر رخ میدهند. مُراجع در گسترده سازی امکان روایتهای ترجیحی جدید از طریق واسازی روایت غالب قربانیبودگی حمایت میکند. از طریق ایجاد روایتهای متفاوت و کارآمدتر درباره آزار جنسی، به افراد در معنادهی به تجربیاتشان کمک میشود، و دیگر ضرورتا لازم نیست بر سوانح تروماآور تجربیات افراد تمرکز شود.
روایتدرمانی میتواند مُراجع را تشویق کند تا احتمال پیشروی در زندگی را به شیوهای که خودش ترجیح میدهد، کشف کند، و مُراجع را توانمند میکند تا بر آزار به عنوان مشکل تمرکز نکند، بلکه مشکل را به عنوان چیزی موجود در خارج از خودش ببیند. روایتدرمانی موثر بودن بیرونیسازی گفتوگوها را در ایجاد احساس مسئولیت برای رفتار فرد
نشان میدهد. از طریق بیرونیسازی مشکل(و خود را جدا از مشکل دیدن) مُراجع مسئولیت تعامل با این مشکل را دارد و میتواند شیوههای ممکن بیشتری را برای تغییر وضعیتش ببیند. مهم اینکه، آزار جنسی(به عنوان یک مشکل) نباید بیرونیسازی شود؛ این شیوه برخورد، باورها، و تاثیرات خشونت است که بیرونیسازی میشود، از جمله تحمیل انزوا یا مخفیکاری به افرادی که مورد آزار قرار گرفتهاند.
از طریق بازنویسی گفتوگوها، فرد روایت خودش را درست میکند و میگوید، ولی در عین حال میتواند برخی از اتفاقات منکوبشده یا مورد غفلت واقعشده و یا تجربیاتی را که در روایتهای غالب موجود نیستند، در روایت جدیدش جای دهد—و به آنها به عنوان «استثنا» یا «نتایج منحصر بفرد» استناد کند. بازنویسی گفتوگوها با شناسایی این نتایج منحصربفرد شروع میشود، که میتواند شامل تجربیاتی باشد که مُراجع نپذیرفته است که آن را به عنوان تجربه آزار قلمداد کند؛ تصمیم گرفته است که آزار را فاش کند؛ در برابر هراس برای گفتن این تجربه مقاومت کرده است؛ و یا برای حفاظت یک نفر از آسیب و صدمه اقدامی انجام داده است. از طریق شناسایی و تعیین این نتیجه منحصربفرد، مُراجع قادر به تشخیص کنترلی است که بر تاثیر این مشکل دارد، . به این شیوه قدرتش را برای تغییر تشخیص میدهد.
توجه به ارزشها، منابع، و نقاط قوت مُراجع
مداوای آزاردیدگان جنسی اغلب افراد را ترغیب میکند که از «قربانی» آزار به سمت «بازمانده» از آزار حرکت کنند، و از یک موضع غیرسوژهانگارانه حمایت میکند. این روند به بازمانده آزار جنسی کمک میکند که دوباره کنترل زندگیاش را در دست بگیرد و خودش را با توجه به این واقعیت تعریف کند که خودمختار است، خودش را بیشتر تائید کند و احساس شایستگیاش افزایش یابد. علاوه بر این، موقع کار کردن با فردی که تروما را تجربه کرده است، روانکاو باید خودش را با پاسخهای فرد به حوادث تروماآور وفق دهد، از آنجا که این پاسخها اغلب بر مبنای این است که فرد به چه چیزی در زندگی ارزش میدهد.
رواندرمانگرها نباید فقط چیزهایی را بشنوند که مُراجع احساس میکند در تجربهاش از تروما مهم است و باید با روانکاو در میان بگذارد، بلکه باید متوجه فرصتهایی باشد تا پاسخهای فرد به تروما را هم تشخیص دهد، بویژه شناسایی چیزهایی که همچنان برای مُراجع دارای ارزش است صرفنظر از چیزی که تجربه کرده است. با تمرین شنیدن فعالانه، روانکاو میتواند به روایت تجربه ترومای فرد گوش بدهد ولی در عین حال خودش را با شاخصهای توانایی مُراجع برای یافتن و حفظ ارزشها برغم تجربه تروما وفق دهد. علاوه بر این، روایتدرمانی در ترکیب با روانشناسی مثبتنگر شیوه روایتگریای که مرجحتر است، و حتی خوشبینانه است، درباره تجربیات گذشته، حال و آینده را ممکن میسازد.
تلفیق با روانشناسی مثبتنگر
برای کمک به بازماندگان آزار جنسی برای شناسایی تواناییها، استعدادها، و شایستگیهایشان، رویکرد روانشناسی مثبتنگر را میتوان با روایتدرمانی ادغام کرد. مهارتها و آگاهی مُراجع منابعی هستند که میتوانند همزمان با آفرینش روایتهای جدید افزایش یابند و مورد استفاده قرار گیرند.
روانشناسی مثبتنگر علم تجربۀ مثبت فردی/ذهنی است که مفاهیمی همچون سلامت و بهزیستی، رضایت، امید، خوشبینی، جاری بودن، و خرسندی را مطالعه میکند. روانشناسی مثبتنگر شرایطی را بررسی میکند که در آن عملکرد افراد، خانوادهها، و گروهها تقویت میشود؛ و چیزهای خوب را در زندگی مستحکمتر و چیزهای بد را ترمیم میکند. همچنین بر چیزهایی تمرکز میکند که باعث کامیابی در زندگی و کاهش اضطراب میشود. در ده سال گذشته، تحقیق درباره مداخلات روانشناسی مثبتنگر تاکید برسودمندی این حوزه از روانشناسی را شروع کرد. آنالیز بزرگی درباره پنجاهویک مداخلات روانشناسی مثبت نشان داد که این مداخلات سلامت و بهزیستی را به میزان قابل توجهی بالا بردهاند و علایم افسردهکننده را کاهش دادهاند. اساس روانشناسی مثبتنگر متکی بر تحقیق تجربی است و همین موضوع آن را از جنبش تفکر مثبت متمایز میکند. ایجاد احساسات مثبت در بازماندگان آزار جنسی هدفی است که باید در روند رواندرمانی دنبال شود، از آنجا که حساسیتزدایی از بازماندگان کافی نیست تا تواناییهایشان دوباره ساخته شود. افرادی که تجربه آزار جنسی را از سر گذراندهاند، ممکن است تصویر ذهنی ضعیفی از خودش داشته باشد، عزت نفساش پایین باشد و مشکلاتی در روابطش داشته باشد، و دیگر خصوصیاتی که روی احساساش نسبت به خود و تعاملش با دیگران تاثیر بگذارد. کمک به مُراجعانی که تجربه آزار جنسی داشتهاند، برای ایجاد احساسات مثبت میتواند به این افراد در برقراری ارتباط متفاوت با خودشان و دیگران کمک کند.
مطابق عقاید فردریکسون(۱۹۹۸) احساسات منفی «تمایلات و گرایشهای تفکر-کنش» فرد را محدود میکند. این یک عملکرد تطابقی است، که به عنوان واکنش به شرایط خطرناک محسوب میشود. هنگام مواجهه با شرایط خطرناک، ما باید به سرعت تصمیم بگیریم تا زنده بمانیم. این روند کوتاهشده برای دادن پاسخهای اتوماتیک از جمله مبارزهکن، فرار کن، یا بیحرکت بمان در مورد احساسات مثبت درست نیست. از این رو، پژوهشگر تفسیر متفاوتی از عملکرد احساسات مثبت از جمله گستردهکردن محدوده «تفکر-کنش» فرد را پیشنهاد میدهد. با تجربۀ احساسات مثبت، فرد فقط در دام پاسخهای محدودی که از لحاظ تکاملی مناسب هستند، نمیافتد. به جای اینکه او در محدودیت باشد، در واقع گسترش پاسخها و واکنشهای جدید، متفاوت، و با ابتکار را تجربه میکند. فردریکسون درباره چهار احساس مثبت(خوشی، علاقهمندی، رضایت، و عشق) بحث میکند تا نشان دهد این احساسات فرد را قادر میسازند تا تصمیمات نوین، آفرینشی، و اکتشافی بگیرد که احتمالات «تفکر-کنش»اش را گسترش دهد. این روند همچنین مهارتهای سازگاری فردی ایجاد و این مهارتها را در فرد ذخیره میکند.
گسترش تفکر و حل مسئله احتمال اقدام را بالاتر میبرد و فرد را منعطفتر میکند. احساسات مثبت منابع جسمی، فکری و اجتماعی ایجاد میکنند و باعث افزایش بقا میشوند. ارتقای احساسات مثبت فرد را قادر میکند تا از لحاظ جسمی و روانی وضعیت بهتری پیدا کند. این روند باعث تسهیل رشد و گسترده شدن فهرست واکنشها میشود که میتواند در بهبود بازماندگان آزار جنسی سودمند باشد. از این رو، روانکاو باید بر اهمیت پرورش احساسات مثبت تاکید کند تا به سازگاری با استرسهای زندگی کمک کند و رضایت از زندگی را ارتقا بدهد. احساسات مثبت نه فقط نشاندهنده سلامت و بهزیستی هستند بلکه باعث سلامت و بهزیستی میشوند. سلامت و بهزیستی هم همراه با گسترده شدن تواناییهای ایجاد منابع اجتماعی و شناختی است.
روانشناسی مثبت بر سه حوزه اصلی متمرکز است: مطالعه تجربیات ذهنی مثبت، مطالعه ویژگیهای مثبت فردی، و مطالعه نهادهایی که تجربیات مثبت ذهنی و ویژگیهای مثبت را قادر میسازند. مطالعه فضیلتها و نقاط قوت تلاشی است برای درک خصوصیات و ویژگیهای مثبت فردی. پترسون و سلیگمن (۲۰۰۴) میگویند که شخصیت یک فرد میتواند پرورش یابد، ولی روانشناسی به شیوههای تجربی برای دستیابی به چنین چیزی نیاز دارد. پترسون و سلیگمن برای پاسخ به سوال «چگونه میتوانیم شخصیت خوب را در بین جوانان اندازه بگیریم؟» دستهبندیای به نام «ارزشها در اقدام» برای طبقهبندی نقاط قوت و تواناییها انجام دادهاند. این تلاش علمی بر نقاط قوت افراد و چگونگی دستهبندی آنها متمرکز است. مداخلات مربوط به فضایل و نقاط قوت میتواند گذرگاه جدیدی برای روانکاو باشد تا میزان رضایت از زندگی را در فرد افزایش بدهد. روایتدرمانی اهمیت توجه به نقاط قوت و سرمایههای فردی را برجسته میکند و به بازماندگان کمک میکند تا به درک مثبتتری از خودشان برسند. پرورش نقاط قوت میتواند گذرگاه دیگری باشد که بازماندگان آزار جنسی را قادر کند تا روایتهای جایگزین بیافرینند.
نقاط قوت
طبقهبندی نقاط قوت برای کمک به ایجاد واژگان مشترک در روانشناسی مثبتنگر برای تعریف خصوصیات مثبت شروع شد. مطابق تعریف پترسون و سلیگمن(۲۰۰۴) فضایل اخلاقی، خصوصیاتی هستند که فیلسوفان اخلاق، اندیشمندان دینی، روانشناسها، روانپزشکها و دیگر پژوهشگران آنها را ارزشمند دانستهاند. محققان شش فضیلت را تعیین کردهاند: آگاهی و دانش، شجاعت، انسانیت، عدالت، خویشتنداری، و تعالی. به نظر میرسد که این فضائل ششگانه در همه فرهنگها و تاریخ پایدار مانده است. این فضائل با بیستوچهار نقاط قوت تعریف شدهاند که شامل قوه ابتکار، کنجکاوی، عشق به یادگیری، روشنفکر بودن، شجاعت، ابرام، مهربانی، عشق، رهبری، عدالت، بخشایش، تواضع، امیدواری، خوشمشربی، معنویت، قدردان زیبایی، هوش اجتماعی، درستکاری، اشتیاق و ... میشود.
طبق تعاریف پارک و پترسون(۲۰۰۶) شخصیت (یک برساخت چندبُعدی است که شامل خانوادهای از خصوصیات مثبت آشکار در افکار، احساسات، و رفتار یک فرد میشود.» یک ارزیابی کمّی نقش مهمی در برآورد نقاط قوت و کمک به ارتقای آنها دارد. این ارزیابی از طریق پرسشنامهای(VIA Survey of Character) در اینترنت قابل دسترسی است که توسط دکتر کریستوفر پترسون تهیه شده است.
نتیجهگیری
وقتی افراد تروما را تجربه میکنند، احتمال دارد درک و تصورشان نسبت به خودشان و دنیا دستخوش تغییراتی شود. دوره طولانی رواندرمانی نیاز است تا فرد خودش را به جای قربانی خشونت، بازماندۀ خشونت بداند. رویکرد روایتدرمانی افراد را توانا میکند تا از «قربانی آزار»بودن فراتر بروند و با ایجاد یک روایت فردی جدید تجربهشان را بازنویسی کنند. یکپارچهسازی نقاط قوت شخصیت، افراد را قادر میکند تا ببینند چه چیزی به درد زندگیشان میخورد و خودشان در چه چیزی خوب و ماهرند. با استفاده از روایتتراپی، مُراجعان میتوانند روایت مالامالازمشکلشان را از طریق اظهار و بیرونیسازی و شناخت تاثیر آن مشکل واسازی کنند. وقتی افراد بتوانند از مشکلاتشان فاصله بگیرند، میتوانند نتایج منحصر به فردی را کشف کنند و روایتهای جایگزینشان را بازنویسی کنند. تحقیق و بررسی درباره نقاط قوت مُراجعان و تقویتشان همزمان با روند روایتدرمانی میتواند نتایج موثرتری برای مراجعان به دنبال داشته باشد. در نهایت، ترکیب روایتدرمانی با روانشناسی مثبتنگر افراد را قادر میسازد مشکلاتشان را بیرونیسازی و نقاطقوتشان را درونی کنند.
منبع: کتاب «جان سالم به در بردن از خشونت جنسی: راهنمایی برای بهبودی و توانمندسازی»
نویسندگان: زد. سیدا سهن و ملیسا ال.مکویکر