اختلال در امر مراقبت و مسئله خشونت جنسی علیه زنان
نویسنده : ناهید مطیع
۱۷ آذر ۱۳۹۹در چند ماه گذشته گاه با ناباوری و گاه با خشم شاهد روایتهایی از آزار جنسی بودهایم که عموما توسط اکانتهایی در شبکههای اجتماعی عرضه شده و از وقوع این آزارها در دو فضای خصوصی و عمومی حکایت میکند. قربانیان در فضای خصوصی یا خانواده، اغلب کودکان و نوجوانان دختر و پسریاند که ازسوی نزدیکترین کسانشان به مدت طولانی مورد آزار جنسی قرار گرفته و تهدید و اقناع شدهاند که باید دراین مورد سکوت کنند. بازخوانی این روایتها در حوزه خصوصی نشان میدهد که در تمامی موارد نه نام قربانی مشخص است و نه نام کسی که مرتکب این خشونت شده است. این روایتها بیناماند ولی درد و رنج حاصل از آن خواننده را شدیدا تحت تاثیر قرار میدهد. در واقع وقتی در متن فرهنگی به این روایتها نگاه میکنیم دردناکتر هم میشوند، چون قربانی از طرف کسی که میبایست از او در برابر آسیبها مراقبت میکرده، مورد آزار قرار گرفته است و چون این رابطه خونی همچنان ادامه دارد-حتی اگر آسیب متوقف شده باشد یا مرتکب خشونت مرده باشد- قربانی خواهان بازگویی نام آزارگر نیست. بدین ترتیب در اینجا یکی از اصلیترین کارکردهای نهاد خانواده که مراقبت از کودکان و نوجوانان است، نقص و معیوب شده است. از طرف دیگر روایتهای بسیاری از خشونت جنسی بر زنان جوان و دختران نوجوان در فضای عمومی نقل شده است.
برخلاف روایتهای حوزه خصوصی این روایتها اغلب نام و جایگاه عمومی شخص آزارگر را افشا میکنند. دراینجا قصد دارم با مراجعه به روایتهای بانام که جمعا ۱۴۰ روایت در توییتر را شامل میشود به بررسی عمیق تر و تحلیل محتوای آنها بپردازم.
راویان این داستانها همگی زنان جوان و دختران نوجوانی هستند که به اینترنت و توییتر دسترسی دارند و در شهرهای مرکزی استانهای مختلف-بادرصد بالا تهران- زندگی میکنند. با همین ویژگیها میتوان نتیجه گرفت که آنها در قشر متوسط جامعه قرار میگیرند. این گروه معمولا دیگر با آزارگر در ارتباط نیستند و عموما مدت زیادی از واقعه خشونت جنسی گذشته است. در میان روایتگران تعداد کمی نام خود را ذکر کرده و از صدمات آتی این افشاگری نترسیدهاند، ولی اکثر بازماندهها که دیگر ارتباطی با آزارگر ندارند، از ذکر نام خود ابا دارند. در مقابل اولین یافته مهم درباره آزارگران نشانمیدهد که در ۹۸ درصد موارد آزارگر مردانی میانسالاند که اغلب متاهلاند و دارای فرزند.
فراوانی روایتها برحسب جایگاه شغلی آزارگر حاکی از آن است که به ترتیب ۳۶ درصد دبیر و استاد دانشگاه هستند که البته بیشترشان(۲۲٪)استاد دانشگاهاند.۳۱درصد هنرمندند(کارگردان سینما، عکاس، نقاش و گرافیست)، ۱۲درصدمحقق، نویسنده و شاعرند، ۹درصد صاحب یا کارمند کسب و کاری تجاریاند، ۷/۵ درصد پزشکو درمانگرند. و۴درصد در حوزه ورزش فعالاند.
در نگاه اول به این آمار، درصد بالای مدرسان آموزشی به عنوان آزارگر به چشم میآید: ۳۶ درصد که بیشترشان استاد دانشگاه هستند. حال با یک نگاه عمیقتر و دقیقتر در متن روایتهای آزار می توان به این نتیجه رسید که در دیگر حوزهها هم بین آزارگر و قربانی ارتباطی آموزشی وجود داشته است. یعنی قربانی شاگرد، کارآموز، دانشجو، هنرآموز و دستیار بوده است. به این ترتیب در ۸۳درصد روایتها، آزارگری در یک متن آموزشی اتفاق افتاده است. یعنی در جایگاهی که مراقبت از شاگرد یکی از کارکردهای نهاد آموزش شمرده میشود.
حالا اگر آمار پزشکان و درمانگران آزارگر را به این رقم اضافه کنیم که کارکرد آشکار آنها نیز مراقبت از بیماران هستبه رقم ۹۰.۵درصد میرسیم. بدین ترتیب در این حوزهها هم مثل حوزه خصوصی به جای مراقبت از قربانی به او آسیب رسیده است. یعنی مراقبت بر اساس تعریف به طور سنتی وعرفی بر عهده مردانی قرار گرفته است که در جایگاه برتر استاد، پزشک، سرپرست، دانای حرفه ای و آموزگاراند و آزار جنسی و تجاوز جایگزین آن شده است.
نکته دیگر، توجه به فراوانی تکرار این آسیب است. در یکسوم روایتها، از آزارگران روایتهای متعددی وجود دارد. یعنی یک آزارگر بیش از یک قربانی را مورد آزار قرار داده است. و چنین رویهای در مدت طولانی ادامه داشته است. به نظرم متعدد بودن روایتهای آزار ممتد میتواند نشانه صحت و درستی این روایتها باشد. غیر از این، زبانی که آزارگر برای آسیب زدن استفاده میکند بیانگر جسارت- یا وقاحت- او در تکرار تعدی و تجاوز و مصون بودن از مجازات است. مسلما تعمیم این یافتهها به کل نظام آموزشی و درمانی مورد نظر نیست ولی این روایتها فقط داستان یک آزار گر و یک قربانی نیستند، بلکه آزارگری را در متن آزارگری ممتد و آسیبزننده به قربانیان متعدد نشان میدهد.
به نقلقولهای آزارگران مرد که از میان روایت قربانیها بیرون کشیده شده است، نگاه کنید:
تجاوزگر: محقق مسائل اجتماعی_ ارتباط آموزشی، بین دستیار و سرپرست
«بعد از تجاوز بهم گفت امیدوارم بهداشت جنسیات را رعایت کرده باشی چون بالاخره من در مقابل زنم مسئولم و نباید باعث بیماریاش بشوم.»
تجاوزگر: هنرمند_ ارتباط آموزشی، بین هنرآموز و استاد
«زنان باید این توجه مرا(دستمالی کردن و آزار جنسی) یک امتیاز ببینند.»
تجاوزگر: استاد دانشگاه_ارتباط آموزشی،بین دانشجو و استاد
«برای اعتراض به نمرهام استاد گفت فلان ساعت بیا به دفترم. رفتم، بعد از ظهر بود و همه رفته بودند. آمد و در را از پشت بست و نشست کنارم و شروع کرد به دستمالی و مالیدن بدن من. شوکه شده بودم. خشکم زده بود و ترسیده بودم. این حالت من رو که دید پاشد رفت پشت میزش و گفت: میتونستی نمره هیجده تا بیست بگیری ولی خودت نخواستی.»
تجاوزگر: معلم آواز_ارتباط آموزشی، بین هنرآموز و معلم
«تقلا میکردم ولی محکمتر دستم رو فشار میداد و تهدید میکرد که ساکت باش چون من دلم میخواد که بهت تجاوز کنم.»
تجاوزگر: درمانگر_ارتباط درمانی، بین مشاور و بیمار
« آنقدر امل نباش. من باید ترسات را ازداشتن رابطه جنسی برطرف کنم.»
تجاوزگر: استاد دانشگاه_ارتباط آموزشی،بين دانشجویان و استاد( برطبق روایت این آزارگر از محل کارش اخراج شده است.)
«دوسال گذشت و همچنان زیر فشار روحی که بهمون میآورد خرد میشدیم که یک روز بالاخره خبر اخراجش تو کل دانشگاه عروسی راه انداخت. یکی از قربانیاش زبون باز کرد و از آزار جنسی یک ساله این آدم پردهبرداری کرد. بقیه دخترا هم ترس رو گذاشتن کنار، ...... به همشون میگفت تو با این همه هوش و استعداد، من خیلی جذبت شدم! ما باید بیشتر باهم صحبت داشته باشیم! من میخوام کمکت کنم! کمکی هم که میکرد این بود که میبستشون به تخت و با اعمال خشونت بلایی که میدونین سرشون میآورد.»
این رفتار و عبارات خودشیفتهوار و درعین حال نفرتانگیز منعکسکننده چند نکته است.
اول اینکه این مردان نه تنها آسیب و آزار زنان جوان و دختران نوجوان را -که گاه همسن فرزند دختر خودشان هستند-جایگزین مراقبت از آنها کردهاند، بلکه به عادیسازی این روند مشغولند و آن را حق مسلم خود میدانند.
دوم اینکه این مردانگی وقیحانه که دیگرحتی از الگوی قدیمی فریب که «میخواهم با تو ازدواج کنم» فراتر می رود، قربانی را در جایگاه زنی بهرهمند از مواهبی تصور میکند که ارباباش به او اعطا کرده و اوباید بدون چون و چرا آن را بپذیرد.
و بالاخره مهم تر این است که این روند عادیسازی آسیبرسانی و تجاوز در متنی قانونی اتفاق میافتد که مجازات تجاوز در آنبه شدیدترین وجه یعنی اعدام تعیین شده است. ولی در واقع این مجازات، متجاوز را ازتجاوز برحذر نداشته است، چون در متن روزمره و عرفی از نظر آزارگر جرمی اتفاق نیفتاده است.
از طرف دیگر باور مردان آزارگر به مسئولیتناپذیری و مصونیت داشتن در مقابل سایر آزارها و تعرضهای جنسی مثل اظهارنظرهای سکسیستی،دستمالی کردن بدن زنان و پیشنهاد برقراری رابطه جنسی بدون توجه به تمایل زنان که تعریف جرمانگارانهای برای آنها وجود ندارد، شدیدتر هم میشود. برخی این دسته از آزارها را به «دختربازی و حال کردن» تعبیر میکنند که بیانگر ورزیدگی مردانه است و امتیازی برای مردان محسوب میشود. اینها همه نشاندهنده فاصلهای است که بین اتفاقات روزمره آسیبرسانی به زنان و برداشت قانونی فراعرفی-واقعی از آن وجود دارد.
همه این نشانهها به ما میگوید نظام مردسالاری در ایران پرزورتر و بیپرواتر شده است. کارکرد مراقبتی تعلیم و تربیت یا آموزش با اختلال مواجه است. در واقع مراقبت از شاگردان و رفع نیازهای متفاوت آنها که باعث میشد شاگردان فهم خود را ازمراقبت افزایش داده و آن را در تعاملهای روزمره خود بکار گیرند، خدشهدار شده است. مسلما چنین بازتابی از مراقبت نه تنها باعث از کار افتادن بازتولید اجتماعی به سمت ارتقا رشد معنوی و اخلاقی خواهد شد بلکه آموختن رویههای صلحآمیز و زندگی مدنی را نیز با اختلال مواجه میکند. قربانیان این نوع آزارهای افسارگسیخته که برحسب انتظارات معمول محیط آموزشی را محل امنی تصور میکردند، حالا با خشم و ترومایی پرشدهاند که میتواند هم برای خودشان و هم اجتماع اطرافشان بسیار مخرب باشد. بنابر مطالعات انجامشده زنان پس از تجربه تجاوز از خود و بدن خود متنفر شده و همه مردان را به شکل دشمنان بالقوه تصور میکنند. این خشم و تنفر میتواند مثل چرخهای معیوب، آسیب، ناتوانی و خشونت را بازتولید کند.
در واقع شاید بتوان گفت که قوت گرفتن نظام مردسالاری که از یک طرف مبتنی بر یک حکومت دینی است و از سوی دیگر بر نوکیسهگی نئولیبرالی اتکا دارد توانسته است کارکرد مراقبت را در برخی از خردهنهادهای عمومی به آسیبرسانی جنسی شاگردان و درمانجویان – عمدتا دختران نوجوان و جوان، تبدیل کند. آسیبی که ابرازش تابوست و نهادهای ناظری برای دیدهبانی آن وجود ندارد و یا در صورت موجودبودن هم به وظیفه خود عمل نکرده و ندیدهاش میگیرند و یا اینکه در قراردادهای اجتماعی این نهاد ناظر اساسا تعریفی از این آزار جنسی به عنوان آسیب گنجانده نشده است.
بهعلاوه به غیر از نهادهای ناظر واسط مثل نظام پزشکی و روابط عمومی سازمانهای مربوطه که توان و مکانیسمهای لازم رابرای مقابله با آزار جنسی ندارند، سازمانهای حمایتگری هم وجود ندارند تا با نقش تسهیلگری خود قربانیان را تسکین دهند و خواهان مقابله جدی با این روند شوند. مجازات قانونی فعلی هم برای مقابله با تجاوز دور از متن واقعی اجتماعی و ناکارآمد است.
در اینجا من نگاهی داشتم به تجاوز و آزارجنسی دختران و زنان جوان طبقه متوسط که در یک فضای آموزشی و درمانی مبتنی بر مراقبت، اغلب از سوی مردانی میانسال، تحصيلكرده و بعضا متاهل اتفاق افتاده است.
بدون شک اين بررسی قابل تعميم نيست اما در همين حد هم بسيار نگرانكننده است. در واقع این روایتهای دخترانی بود که به شبکههای اجتماعی دسترسی دارند، منش طبقه متوسطی دارند و از آزار جنسی در فضایی میگویند که مربوط به گذشته است و دیگر حضور فعالی در آن ندارند.
در عین حال اطلاعات ما نسبت به زنان و دخترانی که شاغلاند و خصوصا در بخش اقتصاد غیررسمی فعالاند و کمتر ازحمایت قانونی برخوردارند، ناچیز است. یعنی فضایی که فعالیت در آن به کسب معشیت وابسته است و ترس از اخراج، مانع از شنیدن صدای زنان در این زمینه خواهد شد.
به هر صورت عزمی عظیم لازم است تا جلویاین آسیب ایستاده و آن را از چرخیدن و عمومیتر شدن باز دارد. تاکنون قدم اول باشکستن تابوی سکوت، ذکر روایتهای برخی از زنان و حساسسازی جامعه نسبت به آن برداشته شده است ولی این پایان نیست، آغاز است.